يك روز تاريخى و يك روز ياد
ماندنى* |
داريوش همايون |
انقلاب
مشروطه هيچ بدى براى ايران نداشت و هر چه از پيشرفت داريم با جنبش مشروطه به
ايران راه يافت
بر خلاف ۱۴ مرداد كه همه نيروهاى سياسى را برضد استبداد سلطنتى و ارتجاع
مذهبى متحد كرد، ۲۸ مرداد جامعه سياسى ايران را به دو پاره كرد و در يك جنگ
بيهوده فرسود.
هر چه هم صاحبان عزاى ۲۸ مرداد اصرار بر نديده گرفتن داشته باشند ۱۴ مرداد
همان اندازه مال آنهاست كه اردوى مقابلشان
در ايران سيلاب پر زور رويدادها صد سال و پنجاه سال پيش را از ياد مردم زدوده
است
ما خوبيم چون فلان خوب يا بد بوده است به كار تهيدستان مى خورد و از تهيدستى
تا ورشكستگى راهى نيست
روزهاى تاريخى مانند زيبائى، در چشم بينندهاند. كسان مىتوانند نظر هاى
متفاوت خود را در باره روزهاى تاريخى داشته باشند و در پايان، تاريخ داورى خواهد
كرد. ماه مرداد براى ايرانيان ياد آور دو روز مهم است، چهاردهم و بيست و هشتم. از
پنجاه سال پيش رقابتى ميان اين دو روز برسر جائى كه در خودآگاهى ملى ايرانيان
دارند درگرفته است كه معانى سياسى و فرهنگى مهم دارد. تا ۱۳۳۲ هر چه در مرداد بود
به روز پيروزى (مرحله نخستين) انقلاب مشروطه بر مىگشت؛ روزى كه شاه قاجار، در
آستانه مرگ به توصيه صدر اعظم خود به پيكار مردمى گردن نهاد و فرمان مشروطيت را
امضاء كرد. تا ۱۳۳۲/۱۹۵۳ چهارده مرداد در نگرش تاريخى سراسر سياسى شده ايران تنها
روزى بود كه همه در بزرگداشت آن همداستان بودند. از چپ و راست گروهى نبود كه آن
را مهمترين روز تاريخ همروزگار ما نشمارد. اما از آن پس ۲۸ مرداد براى گروههاى
مخالف پادشاهى اهميت روزافزون يافته است و از انقلاب اسلامى به بعد عملاً جا را
بر ۱۴ مرداد تنگ كرده است.
امروز اسلاميان مشروطه را دشمن بزرگ خود مىشمارند؛ چپگرايان آن را با
پادشاهى يكى مىدانند و از تقويم خود پاك كردهاند؛ و مصدقىها اگر هم به ياد ۱۴
مرداد بيفتند با بى ميلى است. براى همه آنها بيست و هشتمين روز است كه در ماه
مرداد اهميت دارد. دربرابر آنان مشروطه خواهان و ديگر هواداران پادشاهىاند كه ۱۴
مرداد را بزرگ مىدارند و به چهارده روز پس از آن در تقويم كارى ندارند. پذيرفتن
يا نپذيرفتن ۱۴ مرداد، يك جدا كننده بزرگ گرايشهاى سياسى از يكديگر شده است. در
فضائى كه اختلاف، آن را برداشته است ما كشاكش برسر روزهاى تاريخى را كم داشتهايم
ولى چارهاى نيست. روزهاى تاريخى مانند شخصيتهائى كه نقشى در رويدادها داشتهاند
موضوع ارزيابى هميشگى هستند تا گذر زمان و درگذشتن هماوردان، نقش هموار كنندهاش
را بازى كند. اين كارى است كه در همه جامعهها پيش مىآيد.
براى مقايسه روزهاى تاريخى مىبايد به عواملى مانند اهميت آنها در زمان خود،
تاثيرى كه بر آينده گذاشتهاند و سودمنديشان براى آيندگان توجه كرد. چهارده مرداد
ياد آور نخستين انقلاب آزاديخواهانه در آسيا و كشورهاى مستعمره و نيمه مستعمره
است كه الهام بخش ملتهاى بسيار شد. در خود ايران انقلاب به جنبش تجدد و مرحله
عملى آن، نوسازندگى در همه زمينهها، انجاميد كه در بيشتر سده بيستم كم و بيش و
در جاهائى بهتر و جاهائى بدتر ادامه يافت و ايران را كشور ديگرى كرد. پيام آن
انقلاب امروز نيز بازتاب دارد زيرا جامعه ايرانى هنوز درگير پيكار مدرنيته است و
طرفه آنكه در آغاز سده بيست و يكم به حالى قابل مقايسه با صد سال پيش خود افتاده
است: يك نظام فاسد قرون وسطائى، تركيبى از تازهترين تكنيكهاى سركوبگرى در خدمت
واپسماندهترين انديشهها، دربرابر جمعيتى بيدار و به حد مرگ بيزار از حكومت؛ يك
حكومت قاجارگونه در بلبشو و تكه پارگى خود، رويارو با يك توده بيگانه شده و
خواستار دگرگونى ريشهاى، و هر دو طرف معادله بسيار نيرومندتر از صد سال پيش.
چهاردهم مرداد ممكن است يادآورى نشود ولى آثار آن برطرف نشدنى است زيرا از آن
انقلاب هيچ بدى به ايران نرسيده است. هر چه در آن است شوق آزادى و پيشرفت و بزرگى
است؛ نگاه به آينده است با گوشه چشمى به بهترينهاى گذشته. انقلابى است كه هر كه
امروز سخنى براى آينده ايران دارد در طرف برندگان آن است. هر دو سوى طيف سياسى
ايران كه در برابر رژيم اسلامى صف آراسته در شمار آن برندگان است و مىتواند در
ميراث آن انباز شود، حتا اگر آن را انكار كند يا ناديده بگيرد، چنانكه چپگرايان و
پارهاى از مصدقىها مىكنند. هر گوشه آن انقلاب مايه سربلندى ملى است، از جنبش
فكرى كه پيشگام پيكار سياسى شد؛ از كيفيت رهبرى كه بسيارى از ستارگان درخشان
سياست و فرهنگ زمان را دربر گرفت؛ از پيكار مسلحانه قهرمانانه تا رفتار
بلندنظرانه با شكست خوردگانى كه جائى براى آشتى نگذاشته بودند. سالروز انقلاب
مشروطه مىتواند ايرانى را به ياد همه چيزهائى كه با جنبش مشروطه به ايران آمد
بيندازد. نخستين آموزشگاههاى نوين به شيوه اروپائى (در تبريز و با پيشگامى حسن
رشديه) كه آموزگاران آذربايجانى اصرار داشتند درسها به فارسى باشد و آخوندها آنها
را آتش مىزدند. روزنامه مردمى (نه وقايع اتفاقيه دولتى) و حزب سياسى و اتحاديه
كارگرى؛ رمان و تئاتر و داستان كوتاه و شعر نو، بيدارى زنان و آغاز جنبش رهائى
زن؛ عرفيگرائى؛ (سكولاريسم) انتخابات و مجلس و جامعه مدنى. او مىتواند ايران سال
۱۹۰۵ را با ايران سال ۱۹۷۹ مقايسه كند (يك نگاه به عكسها بس است) و ببيند كشورش
به بركت آن انقلاب از كجا به كجا رسيد. ديد و انرژى كه آن انقلاب به جامعهاى نيم
مرده داد حتا با انقلاب اسلامى نيز از ميان نرفت و صد سال است كه گاه با شتاب و
گاه افتان و خيزان، گاه در ژرفا و گاه بيشتر درسطح، ايران را بر راه مدرنيته
پيشتر مىبرد. ايرانى اگر از نزديكتر بنگرد از خود خواهد پرسيد كه اصلا ما در
تاريخ نزديك مان روزى مهمتر از چهارده مرداد داريم؟
براى بخشى كاهنده از طيف سياسى ايران چنان پرسشى بيجاست. مسلما روز مهمترى
هست كه نبايد گذاشت از برابر چشمان محو شود. روزى هست كه نه سالى يكبار، بلكه اگر
شد هر روز، مىبايد ياد آورىاش كرد. روزى هست، درست در سنت صحيح عاشورا، با
معصومين و شهيدان و اشقى» با گريه و عزادارى و نفرين و آرزوى انتقام. روزى است در
حكم پايان جهان. از آن روز بود كه درهاى خرمى و خوشبختى، ميهن دوستى و خدمت،
انسانيت و دمكراسى و ليبراليسم، خردگرائى و استقلال، اصالت و نه تقليد از غرب
منحط، بر ايران بسته شد. تاريكى اهريمن بر روشنائى اهورا مزدا ظفر يافت. آن روز
كه در اهميت از همه روزهاى تاريخى ايران مىگذرد ۲۸ مرداد است.
***
درباره ۲۸ مرداد و بويژه
اسباب و عوامل آن اختلاف به اندارهاى زياد و عقايد چنان پابرجاست كه تكرار سخنان
پنجاه ساله به هيچ جا نمىرسد. از آن موارد است كه مىبايد بر موافقت نداشتن
موافقت كنيم (اين يكى از فضيلتهاى مدنى است كه مىبايد از فرهنگ سياسى آنگلو
ساكسون بياموزيم.) ولى مىتوان دست كم بيطرفانه به پارهاى آثار زيان آور آن
رويداد بر تاريخ نيم قرن گذشته نگاهى انداخت و درسى براى امروز گرفت. برخلاف ۱۴
مرداد كه همه نيروهاى سياسى ايران را برضد استبداد سلطنتى و ارتجاع مذهبى متحد
كرد، ۲۸ مرداد يادگار شكاف سياسى پر نشدنى است كه جامعه سياسى ايران را دو پاره
كرد و در يك جنگ بيهوده فرسود، و دربرابر استبداد سلطنتى و ارتجاع مذهبى هردو،
بيدفاع گذاشت تا يكى سرانجام جاى ديگرى را گرفت. سودازدگى آن رويداد كه بخش مهمى
از طبقه سياسى ايران را از نظر سياسى و فكرى منجمد كرد و از پيشرفت بازداشت،
سياست ايران را، ضعيفتر از آنچه پيش از آن بود، تا خودكشى ملى رسانيد. رويداد
تأسف آورى بود براى همه طرفهاى آن. حتا كسانى كه ۲۸ مرداد را پيشدستى بر يك
كودتاى كمونيستى مىدانند، ترجيح مىدهند كه كار رهانيدن ايران از تسلط حزبى كه
تا دهه هشتاد (ميلادى) دنبال كودتاى هوادار شوروى بود به آنجا نمىكشيد. (آسانى
سقوط مصدق و ابعاد قدرت نظامى حزب توده كه بعداً آشكار شد، چنان احتمالى را بسيار
زياد جلوه مىدهد. ششصد هفتصد افسر شبكه نظامى تنها بخشى از رخنه آن حزب در ارتش
بودند و شبكه درجه داران وابسته به حزب هرگز كشف نشد.) ۲۸ مرداد روزى بود كه به
عنوان يك نماد بيمارى پيكره سياسى ايران خواهد ماند. كشورى كه يك سال پيش از آن
امپراتورى بريتانيا را شكست داده بود، بى مداخله امريكا نمىتوانست مشكل سياسى
درونى خود را حل كند. پادشاهش براى صدور فرمانى كه در اختيار قانونى او بود صد
گونه فشار و اطمينان دولتهاى بيگانه را لازم مىداشت و از يك مأمور آمريكائى براى
بازگرفتن تاج شاهى سپاسگزارى مىكرد و پيشواى ملىاش (در پاسخ دكتر غلامحسين
صديقى) از اينكه به دست دشمنانش سرنگون شده است شادى مىنمود.
هر چه هم صاحبان عزاى ۲۸ مرداد اصرار به نديده گرفتن داشته باشند، ۱۴ مرداد
همان اندازه مال آنهاست كه مال اردوى مقابل، «اردوى اهريمن» كه انتقام پيروزيش را
در ۲۲ بهمن پس داد (آن انتقام بر كدام گروهها گرانتر افتاده است؟) اين جائى است
كه ما مىتوانيم از آن آغاز كنيم. هيچيك از ما در هر جاى طيف سياسى كمترين دعوى
مالكيت بر انقلاب صد سال پيش نمىتواند داشت. نياکان همه ما در آن شركت داشتند و
بد و خوب انقلاب و هر چه از آن برآمد با همه ماست. مىتوانيم دست كم ارجگزارى آن
را نقطه اشتراك خود سازيم و در اين اشتراك هيچ كس چيزى از دست نمىدهد. هر كس
آزادى و ترقى مشروطه را بخواهد و تجدد را مسأله مركزى ايران بداند وارث انقلاب
مشروطه است، هر برنامه سياسى داشته باشد و هر شكل حكومتى براى ايران بخواهد. آن
انقلاب مايه سربلندى همه ما به عنوان مردم ايران است. هيچ كس هيچگاه لزومى بر
توجيه آن نداشته است يا بهر دليل از بابت آن پوزشى نخواسته است. همه آنها كه
امروز از آن دورى مىجويند سالهاى دراز ستاينده و مدافعش بودهاند.
دربرابر، اگر از ۲۸ مرداد وسيله حمله به محمد رضا شاه و گريه بر مظلوميت دكتر
مصدق را بگيرند چه از آن خواهد ماند كه به يادآورى هر روزه و هر ساله بيرزد؟ در
۲۸ مرداد جز يك سلاح سياسى گروهى، چيست كه آن را يك روز بزرگ تاريخى كند؟ و شكافى
را كه در طبقه سياسى ايران انداخت تا كى مىشود ادامه داد؟ اهميت ۲۸ مرداد براى
آينده ايران در آن است كه بهر بها از تكرار وضعى كه درمانده از گشودن مسائل
خودمان، به ديگران فرصت مداخله بدهيم جلوگيرى كنيم؛ بويژه در اوضاع و احوالى كه
جمهورى اسلامى با سياستهاى نابخردانهاش ايران را در چشم توفان گذاشته است و ممكن
است قدرتهاى بزرگى در دشمنى با رژيم و براى حفظ امنيت خود تا جاهاى خطرناكى
بروند. اما اگر مىخواهيم از ۲۸ مرداد درس درستش را بگيريم مىبايد آن را از يك
اسلحه سياسى صرف بدر آوريم. پنجاه سال جنگ در دو سوى ۲۸ مرداد بس است. امروز
مىبايد بجاى گذشته دور به آينده نزديك و مخاطرات بزرگى كه در پيش است بينديشيم.
بقاياى نسلى كه هنوز مىتواند خدمتى (و جبران بيخدمتىهائى را) به مردم خود بكند
اگر امروز هم نتواند به مصلحت بزرگتر ملى بينديشد و جنگ بر سر روزهاى تاريخى را
از دست بگذارد ديگر چه فرصتى خواهد بود؟ كسى انتظار ندارد كه اصحاب ۲۸ مرداد از
آن «مهمترين روز تاريخ ايران» يا نظر خود چشم بپوشند. اما اين اندازه مىتوان
انتظار داشت كه آن را در مركز استراتژى خود نگذارند. مبارزه آنها با ۲۸ مرداديها
بى معنى است زيرا با چنان كسانى سروكار ندارند. چند نشانه لازم است تا اين كسان
را به خود آورد كه اگر به كشمكشهاى بى معنى و بى نتيجه شان پايان ندهند ديگران
برايشان تصميم خواهند گرفت؟
ما اين بحثها را بيشتر در بيرون داريم. در خود ايران سيلاب پر زور رويدادها،
صد سال و پنجاه سال پيش را از ياد مردم زدوده است. كيست كه در زير واقعيت زشت
زندگى هر روزه در دامن اسلام عزيز آخوندها، و در برابر دورنماى هراس آور پايانى
كه سياستهاى رژيم براى آن تدارك مىبيند، پاس ۱۴ مرداد را بدارد يا در سوگ ۲۸
مرداد بنشيند؟ اگر ما مىخواهيم اندكى حس اندازه به بحث سياسى-تاريخى بياوريم به
اميد آن است كه بقاياى يك نسل به پايان رسيده، خود را از زندان گذشتهاش برهاند و
همزمان مردمى شود كه كارهائى لازمتر از ستايش و نكوهش پيشينيان دارند. تاريخى كه
سرانجام مال همه مىشود و بد و نيكش بر ملتى كه آن را ساخته و زيسته است مىافتد
چه بهتر كه زودتر از ميدان نبرد اشخاص و گروهها بدر آيد.
***
تفاوت پختگى سياسى و رشد
فرهنگى جامعهها از رفتارى كه با روزها و شخصيتهاى تاريخى دارند بهتر از همه
آشكار مىشود. چرچيل نه تنها به دليل نقش حياتى خود در رهائى جهان از فاشيسم،
بلكه از نظر ابعاد شخصيت خود يك شخصيت استثنائى براى همه زمانها بشمار مىآيد.
مردم انگلستان همان چرچيل را در فرداى پيروزى بر هيتلر به شكست انتخاباتى دچار
كردند و با افتخار به خانهاش فرستادند. نه حزب محافظه كار هيچگاه داشتن چرچيل را
به رخ حزب مخالف كشيد و از پيروزى بزرگ او سرمايه سياسى ساخت نه حزب كارگر از
نداشتن شخصيتى مانند چرچيل احساس كمبود كرد. انقلاب فرانسه يا انقلاب امريكا
روزهاى بزرگى هستند ولى كسى با چسباندن خودش به آنها در پى كسب مشروعيت نيست.
شخصيتها و روزهاى تاريخى اگر هم سودمندى سياسى داشته باشند از نظر ارتباطى است كه
با مسائل روز مىيابند. حزب جمهوريخواه امريكا به داشتن رونالد ريگان سربلند است
ولى جرج بوش كه بسيار مى خواهد كلاه او را بر سر گذارد هرگز نمىگويد به من رأى
بدهيد چون ريگان چنان و چنين بود و كارتر دمكرات چنين و چنان. تبليغات
جمهوريخواهان، آنهم غير مستقيم به سودمندى سياست مالياتى ريگان و قدرت نمائى او
در برابر دشمنان امريكا اشارههائى مىكند ولى بوش نام ريگان را نيز در
سخنرانىهاى انتخاباتى خود نمىبرد. اگر سياستگران آمريكائى آنگونه بهره بردارى
سياسى را به جاهائى برسانند كه ما مسلم مىگيريم و اصلا امرمان بى آنها نمىگذرد
كمترين فرصتى از سوى رأى دهندگان نمىيابند.
ما تنها ملتى نيستيم كه در تاريخ خود روزهاى خوب و بد و شخصيتهاى بزرگ و نه
چندان بزرگ داريم ولى مردمان پيشرفته مانند گروه هائى از ما كار روزانه خود را
براى كشمكش بر سر آنها نمىگذارند. نه تنها يك حزب سياسى با رهبر خود زنده
نمىماند و به مرگ محكوم نمىشود؛ انرژى ملى نيز در جنگ بر سر روزها و كسان برباد
نمىرود. مردم از رهبران و احزاب، فاضل بودن پدرشان را نمىپرسند. در خود ايران
نيز مردم مىخواهند بدانند هر كس چه در انبان دارد؛ تكيه بر افتخارات پيشينيان بس
نيست. مىتوان اتتظار داشت كه سرمايههاى سياسى منفى نيز ديگر چندان بكار نيايد.
ديگر فاصله گرفتن از خمينى، محكوم كردن او و بدترين حملات به او نيز گروهها را
شايسته حكومت كردن نمىسازد.؛ محمد رضا شاه كه جاى خود دارد. آنها كه دنبال بهره
بردارىهاى آساناند بازى را از هم اكنون باختهاند. دعوى اداره يك كشوربه
صلاحيتهاى بسيار بيشترى نياز دارد و بد بودن ديگرى، اگر واقعيت هم داشته باشد
دليل خوبى خود نيست.
يك سازمان سياسى كه پيش از همه و با روشنى بيش از همه، خود را به پادشاهى
مشروطه متعهد ساخته در رفتار با گذشته خويش و ديگران، با تاريخى كه موضوع اصلى
كشمكشها شده، سرمشقى گذاشته است كه جاى توجه دارد. براى حزب مشروطه ايران
آسانتر از آن نمىبود كه تكيه خود را بر مقايسه بگذارد. ما خوبيم و بقيه بدند
چون در زمان ما بهتر بود و در زمان بقيه بدتر شد. حزب مىتوانست هر شخصيت و هر
روزى را كه چون سلاحى بر ضد آن بكار مىبردند با شخصيت و روزى بهتر، يا دست كم به
رخ كشيدن شخصيت و روزى بدتر از سوى مقابل، از اثر بيندازد. مىتوانست وارد هر
مسابقه زيبائى (در واقع لجن پراكنى) بشود و زشتى خود را پشت زشتى ديگران بپوشاند.
چنان رفتارى سرهاى تهى بسيارى را گرم و دلهاى سوخته بسيارى را خنك مىكرد؛ و
البته آن مقدار مبارزهاى راهم كه مىتوان با جمهورى اسلامى كرد به پستى و بى
آبروئى همه دست در كاران مسابقه مىكشيد. از آن بدتر هيچ نتيجهاى جز ادامه
بيمارى و ضعف سياسى گذشته براى آينده ايران نمىداشت.
آنچه در رويكرد اين حزب قابل ملاحظه است اكراهى است كه با همه بستگى بنيادى
به جنبش مشروطه، در بهره بردارى سياسى از آن دارد. بهرهاى كه حزب مشروطه ايران
از آن جنبش مىبرد ژرفتر رفتن در پيام آن، سازگار كردنش با اوضاع و احوال امروز،
و فراخواندن گرايشهاى سياسى ديگر است كه آن جنبش را از آن خود بدانند و كمك كنند
كه زمينه مشترك ديگرى براى همرائى علاوه بر مجلس مؤسسان و همه پرسى براى نظام
آينده ايران پيدا شود. روزها و شخصيتهاى تاريخى هستند، نه براى بدست آوردن اعتبار
سياسى؛ اعتبار را مىبايد از خود گرفت. ما خوبيم چون فلان خوب يا بد بوده است به
كار تهيدستان مىخورد و از تهى دستى تا ورشكستگى راهى نيست. ما اگر هم بخواهيم
مدعى ميراث دورهها و شخصيتهائى باشيم بايد ميان ميراث با ارث تفاوت بگذاريم.
ميراث مال همه است، هر كه بخواهد. در حزب مشروطه ايران دنبال ارث گذشته نيستند
چون نمىخواهند مانند گذشته باشند. وارث، كسى كه مىخواهد ارث گذشته را ببرد،
مىبايد مانند آن رفتار كند. همه ما بهتر است ارث گذشته را فراموش كنيم. نبايد
بخواهيم هيچ گذشتهاى تكرار شود.
اين اسطوره زدائى از رويدادها و شخصيتهاى تاريخى كه براى مردمى پرورش يافته
با روحيه عاشورائى آسان نيست يك دگرگونى لازم در منش ملى ماست. نياز حياتى به
مردگان، تناقضى است كه ايستائى و واپسماندگى را در خود دارد. حتا جنبش مشروطه
سراسر افتخارات و درخششها نبود. يك اقليت كوچك، ناآزموده و نيمه سواد، ارابه
شكسته به گل نشستهاى را هر چه توانست حركت داد و زود از نفس افتاد، و بيش از آن
هم نمىشد. جامعهاى كه يك دوره دراز تاريخى در خرافات و بى نظمى فرو رفته بود
اصلا در چند صد ساله گذشته نمىتوانست اسطوره بيافريند. ما حق داريم از اينكه
توانستيم بمانيم و از همگنان درگذريم (از بيشترشان در بسيارى جاها) خرسند باشيم.
ولى در بافتار context جهانى هنرى نكرده ايم. ماندن در آن گذشتهها همت مان را
پست و پاى رفتارمان را سست مىكند. صد سال گذشته به بيهوده بر اين ملت نگذشته است
و به آن توانائى داده است كه صدسال بسيار بزرگترى داشته باشد.
اوت ۲۰۰۴
*سخنرانى سالروز
مشروطيت، واشينگتن، ۳۱ ژوئيه ۲۰۰۴
|